کمندکمند، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ماه من

تولد کیمیا شیطنتهای کمند

دوشنبه سیزده آبان تولد کیمیا بود که امسال هیچگونه جور نشد که تولد بگیریم برا همین همون روز دوشنبه که کیمیا از مدرسه اومد خوابید وبلند شد درساشو خوند تا منصور امد و رفتیم کیک وشمع گرفتیم و کمی تنقلات تولدی(چیپس وپفک) ورفتیم سمت لواسون ویه تولد چهار نفره گرفتیم ولی چی بگم از تولد که از دست کمند عشقم نفهمیدیم چه کردیم وچی خوردیم چیپس وپفک که یواشکی وبا اعمال شاقه خورده شد چون ضرر داره (البته برای کمند نه ما) کیک وعکس که دیگه خودتون اگر تجربه داشتن یه کودک یکسال ودوماهه روداشته باشین میدوننین چی میگم خلاصه باتمام شیطنت های کمند به هممون مخصوصا کیمیا خوش گذشت وبراش کلی سورپرایز بود چون تا به حال تجربه یه تولد چهارنفره خانوادگی رو نداشته .چهار شنب...
21 بهمن 1392

شیرین زبون ما

سلام به دوستان عزیزم  ببخشید که خیلی دیر اپ کردم  توی یک ماهی که نبودم خیلی اتفاقا افتاد پنج شنبه 30 ابان که اقایون رفتند فوتبال نوبت ما بود که فاطمه ونفیسه جون آمدند خونمون وطبق معمول همیشه آقایونم بعد از فوتبال امدند وشام خوردند وحدود ساعت یک ونیم رفتند چون منصور نمایشگاه شرکت کرده بود زود رفتند که منصور زود بخوابه وفردا به کارش برسه.شنبه رفتم کلاس ورزش ثبت نام کنم که خاله شهلا رو دیدم شهلایی که زمانی که کیمیا وشبنم میرفتند اسکیت هر شب همو میدیدیم وزمانی که بچه ها مسابقه داشتند وبرا تمرین میرفتیم روزی سه بار و الان ازموقعی که کمند یک ماهه بود وآمد دیدنش دیگه ندیده بودمش وای که چقدر خوشحال شدم به خصوص که گفت خونشون داره نزدیک خو...
28 آذر 1392

یک پست با کلی تاخیر

سلام ماه من میدونم خیلی دیر شد ه که دارم این پستو میذارم ولی سعی میکنم اتفاقای این دو ماه و برات بگم بعد ازاینکه پست قبل وبرات نوشتم اماده شدیم ورفتیم کن باغچه خاله جون زری (خاله وسطی مامان ریحانه) که برای تمام متولدین شهریور ماهی تولد گرفته بود که کوچکترین متولد شما بودی شب خیلی خوبی بود خاله جون دست شما درد نکنه خیلی خوش گذشت . کیمیا وکمند در باغچه خاله جون کیکی که برای کل متولدین شهریور بود فردا صبحش یعنی 17 شهریور هم رفتیم شمال که هوا تمام مدت بارونی بود که من عشق میکردم وکیمیا دعا میکرد که هوا باز بشه تا بتونه بره پاراسل و کارتینگ و.....وشما هم هوای بارونی افتابی برفی و......برات فرقی نمی کرد از هر موقعیتی لذت میبردی و...
10 آبان 1392

تولد -واکسن و....

دوستان خوبم سلام ماه من یک ساله شدی انقدر سریع گذشت که من مدتی شوک بودم .چون وبلاگتم دیر برات شروع کردم سعی میکنم توی دو تا پست (6ماه اول و 6ماه دوم) زندگیتو برات بنویسم .حالا بریم سراغ اتفاقات اخیر......   خدا روشکر سوختگی دستت خوب شد و نیازی به ترمیم پیدا نکرد ولی بمیرم برات که چقدر سختی کشیدی در همون ایام که من گرفتار دست کوچولوی شما بودم کمر بابا منصور درد گرفت وده روز استراحت مطلق بود ونتونست بره سر کار ومن شدم پرستار بخش ارتوپدی مردان وسوختگی کودکان ومیزبان مهمانهایی که برای عیادت شما دوتا می امدند.هر مهمونی هم که می امد تا براشون میوه می اوردیم شما شروع میکردی بب .. بب ..یعنی به به می خوام ومن وکیمیا هم فقط شما بغلمون بو...
16 شهريور 1392

هر روز داری بزرگ تر میشی..

  کمند عزیزم به سرعت داری بزرگ میشی وهر روز ما رو بایک کار جدید سورپرایز میکنی.از پریشب یاد گرفتی که از پله ی آشپز خونه با پاهات بالا میای ولی هنوز به صورت چهار دست و پا پایین میری و نمیتونی با پاهات پایین بیای.یکی دیگه از کار هات هم این هست که تا صدای زنگ هر چیزی رو میشنوی تاوقتی که ما تلفن رو برداریم یا صذای زنگ رو قطع کنیم هی جیغ میزنی ومنظورت این هست که به تلفن جواب بدیم.وقتی هم که کفش پات میکنم و از شما میپرسم که :کمند کفش بپوشی کجا بریم؟ میگی دد.........   تا هم صدای آهنگ میشنوی سریع دستات رو تکون میدی و میرقصی و هر وقت که صدا قطع شه خودت نانای میگی و میرقصی...ازوقتی هم که دستت سوخته از چیز های داغ میترسی و بهشون ...
2 شهريور 1392

کمند شیطون بلا

کمند مامان خیلی بلا شدی اگر یه لحظه غفلت کنیم یه دسته گلی به اب میدی .انقدر از مبلها حرفه ای بالا میری وسریع وصد البته بی مهابا که مجبور شدیم مبلها رو به دیوار بگذاریم وخودمون  روی زمین بشینیم ومثل پشتی بهشون تکیه بدیم تا شما کمی قدت بلند تر بشه وخودت بتونی ازشون پایین بیای .این ماه هم چکاپ ماهیانه ات خیلی خوب بود وخانم دکتر وقتی شنید بیست روزیه بدون کمک راه میری کلی خوشحال شد .بعدهم گفت کم کم شیر شبانه رو قطع کنم چون عقیده داشت دیگه موقعی رسیده که منم باید کمی استراحت کنم.یه اتفاق بدی هم که افتاد این بود که دیشب شام پیراشکی گوشت درست کردم که وقتی از فر در آوردم وداشتیم میخوردیم (چون خانم دکتر اجازه دادن غذای سفره بهت بدم یه کوچولو هم ب...
2 شهريور 1392

نوشته ی اول

کمند عزیزم سلام ماه من ٬ من اصلا نویسنده خوبی نیستم و اصلا نمی دونم چی برات بنویسم ٬   ولی کیمیا خیلی اصرار داره که حتما وبلاگ داشته باشی . خوب منم به دستور دختربزرگم گوش کردم   وبرات مینویسم : کمند گلم الان شما دقیقا ۱ ۱ ماهه هستی که این بست رو برات میزارم .   در حال حاضر شما بدون کمک راه میری و یه کمی هم کلمات رو میگی . از جمله کلماتی که به خوبی ادا   می کنی : ماما ٬ بابا ٬ دد ٬ به به و آیدا . به افتاد میگی تاد وقتی بهت میگیم خوشگل شدی سریع میگی   به به به  . دیگه اینکه خیلی بر انرژی شدی و روزی چندین بار باید از بالای مبل ها و میز ها و داخل &nbs...
2 شهريور 1392

گردش عصرانه

کمند  عزیزم  امروز بعد از چند وقت که به خاطر گرمای هوا شما رو فقط با ماشین اونم شبا میبردیمت بیرون با کالسکه رفتیم یه دوری بزنیم که وقتی رفتیم توی یه باساژ یه دفعه یه بچه یه کمی از خودت بزرگتر دوید طرف کالسکت و شروع کرد به کشیدن موهای شما ومن هر کاری میکردم نمیتونستم دستشو از موهات جدا کنم وجالب اینجا بود که مامانشم انگار نه انگار .وقتی من دست بچه رو جدا کردم وامدیم بریم کیمیا گفت مامانننننننننن ودیدم شما نفست بند امده وهر کاری میکردم نفست بالا نمیومد تا یه کوچولو زدم توصورتت وشوک شدی وشروع کردی به گریه ودر این موقع من از اون خانم عذر خواهی کردم تا شاید ......... نمیدونم بعضیا چه جورین ؟ علت ریسه رفتن شمارم متوجه نشدم چون فکر نمی...
2 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد