شیرین مامان
کمند یک سال وده ماهه من سلام
شیطون بلای مامان سلام
هرچی از شیطنت وبلا بودنت بگم کم گفتم .آنقدر پر انرژی وناز شدی که هلاک کارات میشم .شیرین زبونی که دیگه نگو
داشتیم میرفتیم بیرون چند تا دختر خانم گل که از بچه های مدرسه کیمیا بودند وداشتند از امتحان بر میگشتند ودیدی وبا هیجان زیاد گفتی :إ إ إ یعنی از روی انیفرم مدرسه ی کیمیا یه شباهت هایی رو تشخیص دادی
رفتیم کنار دریا ....داشتی شن بازی میکردی یه دفعه آمدی میگی :دیدی چیکار کردم؟
صبحانه بهت نوشیدنی پاکتی دادم ..بهم میگی این چیه ؟ میگم:این درشه ......نگاه میکنی به کیمیا میگی:کیا(کیمیا)درش داره
مامان زری (مامان بابامنصور )وبابامحمد آمدن خونمون داریم صحبت میکنیم شما چندبار گفتی مامان جون ....مامان جون ...دیدی جوابی نشنیدی گفتی مامان جون زری ..
هر موقع صدای در پارکینگ یا آسانسور بیاد سریع میگی بابا منصور ِ بازی قایم باشک رو هم که خوب بلد شدی ...هرکسی هم که از آشنا ها بیاد سریع میگی سلام خوش آمدی ولی با افراد ناآشنا اصلا صحبت نمیکنی
فعلا دیگه چیزی یادم نمیاد فقط میدونم زندگی دوباره ای
همیشه نگرانتون:مامان ریحانه _بابا منصور