سی ماه گذشت
کمند عزیز مامان سی ماه گذشت .....سی ماه از روزی که زمینی شدی وشدی زندگی دوباره ما....
اونقدر روزها زود میگذره که گاهی به خودم میام ومیگم یعنی این دخترک شیطون وپر انرژی همون نوزاد کوچولویی هست که یه روز دلش نمیخواست از بغل مامانش بیرون بره..ولی الان مثل ماهی سر میخوره ویه لحظه هم تو بغل مامانش نمیمونه...
کمند سی ماهه من آنقدر توانا شده که بتونه روی کل دیوارهای خونه نقاشی بکشه....کمند سی ماهه من آنقدر توانا شده که خودش هر لباسی که دلش بخواد رو به تن کنه ولی به روش خاص خودش که عکس لباس ها پشت و زیپ شلوارها پشت و کلاه وشال هم که جای خود دارد و گاهی سه تا کلاه روی سر و چندین بلوز و شلوار به پا...و اینکه حتما هم باید از این وضعیت عکس گرفته بشه وبه مدلینگ گرامی نشان داده بشه....
کمند سی ماهه من آنقدر دانا شده که اگر کاری رو انجام بده وبدون اشتباهه بیاد بگه مامان شما نیایا ومن بفهمم که ای دل غافل ...یه دست گل جدید به آب داده شده...
کمند سی ماهه من آنقدر عاقل شده که وقتی مهمانی میریم دست به چیزی نمیزنه و مثل یک پرنسس رفتار میکنه و من از این بابت بسی خرسندم ...
کمند سی ماهه من آنقدر شیرین زبون شده که دل مامان وبابا که هیچ دل اطرافیان رو هم ببره....
کمند سی ماهه من امید وارم سی سالگی ات را برایت جشن بگیرم اون زمان که یک خانم جوان وپر انرژی هستی ...امیدوارم
همیشه نگرانتون:مامان ریحانه-بابا منصور