ممنون خدای مهربونم
ثانیه ها ودقیقه ها وساعت ها وروزها باسرعت تر از اون چیزی که فکرشو بکنم دارن میگذرند وشما عشق کوچولوی زندگیم تند تند وسریع داری بزرگ میشی ومن هم به دنبال بزرگ شدن شما تند وسریع دارم روز به روز پیر میشم .موقعی که تازه راه رفتن وشروع کرده بودی وهیچ چیز وهیچ کس از دستان کوچکت در امان نبود ومن از فرط خستگی حتی نمیدونستم اسمم چیست یه روز به بابا جون گفتم کاشکی الان 12 سال دیگه بود کیمیا داشت برای امتحانای فوق لیسانسش درس میخوند وکمند هم کلاس ششم بود و داشت درسای خودشو میخوند کلی عاقل شده بود ومنم یه چایی ریخته بودم و داشتم متن شیمی یا فیزیکی که ترجمه کرده بودم وبازدید میکردم که ایرادی داره یا نه .....میدونی ان شب بابا جون چی جوابمو داد گفت تو هم همین سن بودی؟ که من بلافاصله وبی هیچ تاملی گفتم آره فقط بچه ها بزرگ میشدن به خصوص کمند .ولی بعد از اون خیلی به حرف بابا جون فکر کردم که چقدر قشنگ آینده رو دید .آینده ای که الان خودم دارم میبینم که چقدر زود تر از اون چیزی که فکرشو بکنی بهت نزدیک میشه .امروز آخرین روز مدرسه ی کیمیا بود واز شنبه امتحان های ترم دومش شروع میشه .آن روزی که تی وی اعلام کرد که بچه ها از سال آینده کلاس ششم دارن ودیگه راهنمایی حذف میشه ومن کی فکرمیکردم کیمیای عزیزم کلاس پنجم وسری اول کلاس ششمی هایی بود که در یک جاده ی ناشناخته ی علمی قرار بود قدم بگذارد با کتاب هایی که قرار بود چاپ شود ...با معلمانی که قرار بود تعلیم ببینند .... وجو منفی ای که سر هر چیز جدید به آدم وارد میکنن .....آخرین روز کلاس هفتمش اینقدر راحت وخوب به پایان برسونه .وهمه ی این موفقیت ها و سلامتی شما دو گلم وفرز وتیز بودنتون ومهارت هایی که خیل سریع تر وزود تر از سنتون کسب میکنید را فقط فقط مرهون رحمات بیشمار خداوندی میدونم که نگاه خاصی به من وبابا منصور داره .خدای مهربون ممنون به خاطر داده ها ونداده هایت.
عشق های من دوستتان دارم
همیشه نگرانتون:مامان ریحانه.بابا منصور