کمندکمند، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ماه من

ممنون دختران گلم

کیمیای عزیزم کمند عزیزم ممنونم ازتون که تاج مادری بر سرم نهادین .ممنونم که نه ماه انتظار شیرین را بر من چشاندین .ممنونم ازاینکه دردی که شیرین ترین دردهای عالم هست را به من چشاندین .ممنونم ازاینکه شب بیداری ها ییکه باعث پخته شدنم شد را به من چشاندین .ممنونم از اینکه دلهره ونگرانی همیشگی را در وجودم نهادین .ممنونم از اینکه خندیدن از ته دل به بی مزه ترین موضوعات رو که یادم رفته بود رو بهم یاد آوری کردین.ممنونم از اینکه دیدن رشد یک انسان رو از جنینی تا...از نزدیک نشانم داده ومیدهید.ممنونم از اینکه دوباره فرصت تاپ وسرسره سواری رو بهم دادین .ممنونم از اینکه باعث شدین از نزدیک ببینم رویش مو ابرو مژه دندون های یک نوزاد کوچولو رو.ممنونم که باعث شدی...
1 ارديبهشت 1393

هفده وهجده ماهگی

سلام به همه دوستان عزیز وباعرض پوزش از تاخیر بسیار طولانی دیشب کلی تایپ کردم ولی همش پرید امیدوارم این متن به خوبی وخوشی به سر منزل مقصد برسه واما اتفاقات بهمن واسفند ماه کمند عزیزم بهمن واسفند شلوغی داشتیم اوایل بهمن شما بر اثر حمله ویروسی شدید بیرون روی بدی گرفتی که بر اثر همین ویروس کلی از تپلیت کم شد که البته من وبابا منصور هم از دست ویروس درامان نماندیم که بابا منصور کارش به سرم هم کشید ولی من اصلا نتونستم حتی فکر کنم مریضی چیه ؟مریض کیه ؟البته که تمام مادرای گل در هنگام مریضی همین موقعیت رو دارن .خلاصه بعد از خوب شدن شما دهه فجر بود که کار من وکیمیا توی اون ده شب این بود که شما رو بذاریم خونه مامان جون وخودمون بریم سینما وفیلم ها...
28 اسفند 1392

پنج پنج پنج

کمند عزیزم امروز سه شنبه 13/12/92هست وشما گلم 555 روزه شدی خیلی بلاتر از قبل وخیلی خیلی شیرین .حرف زدنت روز به روز بهتر وبا مزه تر میشه جملات دو کلمه ا ی وسه کلمه ای رو به راحتی میگی وتمام کلمه ها وجملاتت رو به موقع وبه جا استفاده میکنی .امروز کیمیا از مدرسه آمده رفتی بهش میگی مامان للام وبعد رفتی تو اتاقش میگی مامان اوبی(خوبی)؟ومن در حسرت 554 روزی که رفته ودیگه بر نمیگرده وساعت هایی که این چنین با شتاب میرن وصبر نمیکنن . کمند عزیزم همیشه شاد باشی گلم     ...
13 اسفند 1392

دی ماه زیبا

نمیدونم چرا اینقدر تو دنیای مجازی نوشتن برام سخته وتنبلی میکنم با اینکه تقریبا از اول راهنمایی هرشب کارهای روزانمو تو ی سر رسید مینوشتم وتمام اون سر رسیدها رم مثل چشمم مراقبت میکنم وچند وقت یکبار که فرصتی دست بده خاطراتم ومی خونم ومرور میکنم وکلی ....بگذریم سعی میکنم یه زمان مشخصی هم برای اینجا اختصاص بدم که اینقدر طولانی نشه حالا اتفاقات این یک وماه واندی که نبودم مینویسم :دی ماه که به امتحانات کیمیا گذشت وخیلی خوب بود چرا که کیمیا فقط برای امتحانا میرفت ومی آمد واکثرا خونه بود وخیلی کمک من بود وبیشتر با کمند بازی میکرد وسرگرم بودن البته که گاهی هم درس میخوند .میگم گاهی چون من اصلا برای درس خوندن به کیمیا فشار نمیارم و هر موقع خودش صلاح ب...
21 بهمن 1392

تولد کیمیا شیطنتهای کمند

دوشنبه سیزده آبان تولد کیمیا بود که امسال هیچگونه جور نشد که تولد بگیریم برا همین همون روز دوشنبه که کیمیا از مدرسه اومد خوابید وبلند شد درساشو خوند تا منصور امد و رفتیم کیک وشمع گرفتیم و کمی تنقلات تولدی(چیپس وپفک) ورفتیم سمت لواسون ویه تولد چهار نفره گرفتیم ولی چی بگم از تولد که از دست کمند عشقم نفهمیدیم چه کردیم وچی خوردیم چیپس وپفک که یواشکی وبا اعمال شاقه خورده شد چون ضرر داره (البته برای کمند نه ما) کیک وعکس که دیگه خودتون اگر تجربه داشتن یه کودک یکسال ودوماهه روداشته باشین میدوننین چی میگم خلاصه باتمام شیطنت های کمند به هممون مخصوصا کیمیا خوش گذشت وبراش کلی سورپرایز بود چون تا به حال تجربه یه تولد چهارنفره خانوادگی رو نداشته .چهار شنب...
21 بهمن 1392

شیرین زبون ما

سلام به دوستان عزیزم  ببخشید که خیلی دیر اپ کردم  توی یک ماهی که نبودم خیلی اتفاقا افتاد پنج شنبه 30 ابان که اقایون رفتند فوتبال نوبت ما بود که فاطمه ونفیسه جون آمدند خونمون وطبق معمول همیشه آقایونم بعد از فوتبال امدند وشام خوردند وحدود ساعت یک ونیم رفتند چون منصور نمایشگاه شرکت کرده بود زود رفتند که منصور زود بخوابه وفردا به کارش برسه.شنبه رفتم کلاس ورزش ثبت نام کنم که خاله شهلا رو دیدم شهلایی که زمانی که کیمیا وشبنم میرفتند اسکیت هر شب همو میدیدیم وزمانی که بچه ها مسابقه داشتند وبرا تمرین میرفتیم روزی سه بار و الان ازموقعی که کمند یک ماهه بود وآمد دیدنش دیگه ندیده بودمش وای که چقدر خوشحال شدم به خصوص که گفت خونشون داره نزدیک خو...
28 آذر 1392

یک پست با کلی تاخیر

سلام ماه من میدونم خیلی دیر شد ه که دارم این پستو میذارم ولی سعی میکنم اتفاقای این دو ماه و برات بگم بعد ازاینکه پست قبل وبرات نوشتم اماده شدیم ورفتیم کن باغچه خاله جون زری (خاله وسطی مامان ریحانه) که برای تمام متولدین شهریور ماهی تولد گرفته بود که کوچکترین متولد شما بودی شب خیلی خوبی بود خاله جون دست شما درد نکنه خیلی خوش گذشت . کیمیا وکمند در باغچه خاله جون کیکی که برای کل متولدین شهریور بود فردا صبحش یعنی 17 شهریور هم رفتیم شمال که هوا تمام مدت بارونی بود که من عشق میکردم وکیمیا دعا میکرد که هوا باز بشه تا بتونه بره پاراسل و کارتینگ و.....وشما هم هوای بارونی افتابی برفی و......برات فرقی نمی کرد از هر موقعیتی لذت میبردی و...
10 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماه من می باشد